مقایسه اندیشه های احمد غزالی در سوانح العشاق با مثنوی معنوی مولوی- قسمت ۶

ی عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود مولوی است، این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده میشود ((به عربی: «هذا کتابً المثنوی، وهّو اصولُ اصولِ اصولِ الدین»)). مثنوی معنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولویست. چون بیش از ۵۰ سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی نه از آن رو که از آثار قدیم ادبیات فارسی است؛ بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی او خود گفته است: «مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.» بنابراین، عرفان مولوی صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.
اگر بخواهیم مجموعه عظیم و پربار بیست و شش هزار بیتی مثنوی معنوی را کوتاه و خلاصه کنیم، به هجده بیتی میرسیم که سرآغاز دفتر اوّل مولویست و به «نی نامه» شهرت یافتهاست. گرچه آغاز مثنوی مولوی (نی نامه) با دیگر آثار نثر و نظم فارسی تفاوت دارد امّا روح نیایش و توجّه به حق، در تار و پود آن نهفته است.
این «نی» همان مولویست که به عنوان نمونه یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خود را اسیر این جهان مادّی میبیند و «شکایت میکند» که چرا روح آزاده او از «نیستانِ» عالم معنا بریده است. او در مثنوی و دیوان شمس، بارها خود، یا انسان آگاه را به نی و چنگ تشبیه کردهاست:
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی…
ما چو ناییم و نوا در ما زتوست…
جهت دانلود متن کامل پایان نامه به سایت azarim.ir مراجعه نمایید. |
۳-۱- بررسی ماهیت ادبیات تطبیقی:
وقتی سخن از چیستی یک پدیده یا معرفت میرود، مهمترین پرسش پیرامون موضوع و غایت آن معرفت است. لذا سخن از چیستی ادبیّات تطبیقی میطلبد که مراد از مفهوم تطبیقی را روشن نماییم. تطبیق یعنی نزدیک نمودن رخدادهای حوزههای مختلف و گاه دور از هم به قصد استخراج قوانین و قواعد کلی در آن حوزه. با توجّه به این تعریف از تطبیق ادبیّات تطبیقی را چنین تعریف کردهاند:
«گردآوری و مقابلهی بین کتابها و نمونهها و حتّی صفحههای شبیه به هم برای آگاهی یافتن از همگنیها و برابریها و اختلافات» (تیگم، بیتا، ۱۹).
آن گونه که از این تعریف بر میآید، گویی ما با یک رشته گزارههای علمی در حوزه دانش تجربی و پدیدههای طبیعی قرار داریم که تا با تثبیت رخدادهای دور از هم به کشف روابط حقیقی آنها برآییم. اما پژوهش تطبیقی در حوزهی آثار ادبی هم از حیث مفهوم و هم از حیث کارکرد با آن متفاوت است. نکته مهم در حوزه ادبیات تطبیقی آن است که «پژوهش تطبیقی در این حوزه، صرف تقسیمبندی هنری یا تاریخی پدیدهها و موضوعهای مشابه در ادبیّات ملل مختلف نیست و هدفش اشباع غریزهی دانش دوستی یا صدور احکام ارزشی در باب موضوعهای ادبی مشابه هم نیست»(عبدالرحمن محمد، ۱۹۸۲، ص ۱۵).
به عبارت دیگر کارکرد روش تطبیقی در حوزههای پژوهش ادبی، صرف تقسیمبندی و ارزیابی نیست بلکه پژوهش تطبیقی در حوزه ادبیات دارای ارزش تاریخی است. «یعنی رویکرد نقدی برای بنای تاریخ ادبیّات که پدیدههای ادبی در آن به طور دقیق مورد بررسی قرار گیرند و به اصول و سرچشمههای منتقل شده از آن، باز گردند». (همان) پس با این دو تعریف، ادبیات تطبیقی معرفتی هنری– تاریخی است.
جنبه هنری ادبیّات تطبیقی بدان جهت است که نوعی نقد ادبی است. ادبیات تطبیقی یکی از شاخههای نقد ادبی است که در حقیقت به سنجش آثار، عناصر، گونههای ادبی، سبکها، دورهها و حتی شخصیتهای ادبی میپردازد. ادبیّات تطبیقی از این منظر همان شناخت تاریخ ادبیات جهانی است، چون هویّت تاریخی دارد و تکمیل کننده پژوهشهای تاریخ ادبیات میباشد. لذا برای ادبیّات تطبیقی دو کارکرد میتوان فرض کرد: کارکرد زیباییشناختی (چون در حوزهی نقد ادبی است) و کارکرد معرفتی (چون در زمره تاریخ ادبیّات جای میگیرد)
بنابراین ادبیّات تطبیقی را میتوان در دو حوزهی هویّتی و کارکردی چنین ترسیم کرد:
اکنون به بررسی چند تعریف از دیدگاه پژوهشگران ادبیّات تطبیقی میپردازیم تا نقطه مشترک این تعاریف را دریابیم گفتهاند: «ادبیّات تطبیقی یعنی بررسی ادبیّات ملّی یک کشور در خارج از مرزهای آن و نیز بررسی روابط ادبیّات ملّی با ادبیّات زبانهای دیگر و نیز سایر رشتههای علوم انسانی و هنرهای زیبا مانند فلسفه، تاریخ تعریف حاضر کوشیده است تا نگاهی به دو مکتب معروف در ادبیّات تطبیقی یعنی مکتب ملی با ادبیّات فرانسوی و امریکایی داشته باشد.
یعنی هم به بررسی روابط ادبیات ملی با ادبیّات ملل دیگر اشاره دارد وهم رابطه ادبیّات با دیگر معرفتها در تعریفی دیگر آمده است: «ادبیّات تطبیقی از آن دسته پژوهشهای ادبی است که باطن آن، مقایسه بین ادبیّات ملل مختلف است.
برخی هم در پی مقایسه ادبیات با دیگر هنرهای زیبا و نیز مقایسه آن با سایر رشتههای علوم انسانی مانند فلسفه، تاریخ، ادیان، مذاهب، فرق، روانشناسی، جامعهشناسی و… هستند. عدهای هم پا را فراتر گذاشته، بررسی رابطه ادبیّات با عرصههای غیرانسانی مانند علوم پایه و علوم طبیعی را در حوزه ادبیّات تطبیقی جای دادهاند» (عبود و دیگران، ۲۰۰۱، ۸۹).
مؤلفهی دیگری که در تعریف ادبیات تطبیقی بیش از همه خود را نشان داده است، مفهوم تأثیرگذاری و تأثیرپذیری است؛ این بدان جهت است که پژوهشگران این حوزه وقتی به روابط ادبیات با ملل مختلف جهان با ادبیّات ملی میاندیشند، ناخودآگاه عنصر تأثیر و تأثر خود را نشان میدهد. مفهوم عمده در این تعریف «بررسی روابط ادبی بین دو یا چند ادبیّات ملّی است» (ولک، ۱۳۷۳، ۱۴۲).
ظاهراً نخستین کسی که این ایده را در ادبیات تطبیقی مطرح کرده است، پژوهشگر فرانسوی، «بالدسنپرژه» بوده است (خطیب، ۱۹۹۹، ۲۸).
که بعدها توسط کسانی چون “وان تیگم”، “ماری کاریه” و “فرانسوا گویارد” گسترش یافته است.
اوج غلبه مفهوم تأثیر و تأثر را میتوان در تعریف «گویارد» در مکتب ادبیات تطبیقی فرانسه یافت. او میگفت: «ادبیّات تطبیقی، تاریخ روابط ادبی بینالمللی است. پژوهشگر ادبیات تطبیقی مانند کسی است که در سرحدّ قلمرو زبان ملّی به کمین مینشیند تا تمام داد و ستدهای فکری و فرهنگی میان دو یا چند ملت را ثبت و بررسی نماید» (گویارد، ۱۹۵۶، ۵).
ادبیّات تطبیقی بسته به نوع رویکرد و مکاتب آن، امری است قابل اختلاف پژهشگران ادبیات تطبیقی خود در امور زیر اختلاف دارند:
-
- محدود ساختن تطبیق فقط به دو ادبیّات با زبانهای مختلف.
-
- گسترش دادن حوزه تطبیق به گونهای که شامل ادبیات ملل مختلف گردد.
- تطبیق ادبیّات به مثابه معرفتی بشری با دیگر معارف مثل هنر، موسیقی، فلسفه…
این از حیث تعریف وحوزهی ادبیّات تطبیقی؛ اما پژوهشگران ادبیات تطبیقی در مسأله دیگری نیز اختلاف دارند؛ یعنی هدف و غایت این دانش، پرسشهای قابل طرح در باب غایت ادبیات تطبیقی به قرار زیر است:
– چرا باید ادبیّات یک ملّت را با ادبیّات ملّت یا ملل دیگر تطبیق دارد؟
– چرا باید به بررسی تطبیقی ادبیّات با موسیقی و نقاشی و فلسفه پرداخت؟
– هدف و غایتِ تطبیق چیست؟
– آیا تطبیق خود هدف و غایت است یا ابزاری است برای رسیدن به اهداف معرفتی و علمی؟
لذا برخی در کارآمدی این دانش چنین تشکیک کردهاند:
«ادبیّات تطبیق، مثل هر دانش دیگری دارای اهداف معرفت شناختی است. معرفت برای وجود یک دانش، مجوزی کافی است. ادبیّات تطبیقی که دانش بررسی تطبیقی ادبیّات است، انتظار میرود که در معرفت خود مشارکت داشته باشد. حال اگر در این امر مشارکت نورزد، فلسفهی وجودیاش را از دست میدهد و سرنوشت آن به حاشیه رفتن و زوال است (عبود، ۱۹۹۹، ۲۵).
۳-۲- مکاتب ادبیات تطبیقی:
اوّلین مکتب در ادبیّات تطبیقی مکتب فرانسه است. برخی فرانسه را زادگاه ادبیات تطبیقی میدانند. گفتیم مهمترین ویژگی مکتب فرانسه، تاریخگرایی است. یعنی رابطه تاریخی و یا رابطهی تأثیرگذاری و تأثیرپذیری از اصول این مکتب است. وقتی دو واژهی تأثیر و تأثر را به کار میبریم، ناخودآگاه دو وجه سلبی و ایجابی به ذهن خطور میکند. گویی یک طرف نقش فاعلی دارد و طرف دیگر نقش انفعالی. «به عبارت دیگر آن که تأثیر میگذارد، اصالت دارد و آن که تأثیر میپذیرد، مقلّد است» (مندور، بیتا، ۱۶۵).
از طرفی رویکرد تاریخی در ادبیّات تطبیقی، خالی از بار ایدئولوژیک نیست. یعنی به نوعی تلاشی است برای نشان دادن برتری و اصالت یک فرهنگ که ادبیات مهمترین تجلّیگاه آن است.
ایدئولوژی استعماری که در پی نشان دادن برتری و اصالت فرهنگ غربی به ویژه انگلستان است، از دل همین مکتب ادبیّات تطبیقی فرانسه بیرون میآید. در واکنش به چنین دیدگاه ایدئولوژیک است که نظریهی ادبی پسا استعماری مطرح میشود.
«حوزهی نظریهی پسااستعماری، تأثیری را که استعمار بر گسترش ادبیات و مطالعات ادبی– رمان، شعر و دپارتمانهای انگلیسی– داشته است، در درون شرایط تاریخی و سیاسی مناطق تحت نفوذ بررسی میکند که خارج از مرزهای جغرافیایی انگلستان و برتیانیا قرار داشتهاند» (کلیگز، ۱۳۸۸، ۲۰۴) .
مهمترین مبانی ادبیّات تطبیقی مکتب فرانسه دو اصل زیر است:
- زبان دو ادبیات باید متفاوت باشد.