تحقیق رایگان با موضوع تصویر ذهنی، جامعه شناسی، یونان باستان، تحقیقات جنایی

واژه میرویم متوجه میشویم که برای بررسی آن واژه نخست نیاز به شناختن دیدگاهمان داریم آیا ما واژه را از دید معنایی بررسی میکنیم یا ریشه یابی یا تاریخی یا جزاینها. پس استواریای که دانش باید به دنبال بیاورد در گام نخست به خطر میافتد. پس سوسور به دنبال ساختاری استوار به ساختار زبان میرسد آنچه بنیاد نشانهشناسی را خواهد ساخت.
نشانهشناسی با بررسی نشانهها در ساختهای گوناگون زندگی اجتماعی بشر میکوشد به سه پرسش بنیادین پاسخ گوید: نخست اینکه، دنیای پیرامون ما، با توجه به اینکه ما بهواسطه نشانهها به درک و فهم آن نائل میشویم، بهعنوان یک محیط انسانی چگونه ساخته شده است؛ دوم آنکه، این دنیا چگونه به کمک نظامهای نشانهای گوناگون رمزگذاری و رمزگشایی میشود و، در نتیجه، چگونه به یک قلمرو فرهنگی بدل میگردد، قلمرویی که از فرهنگها و خرده فرهنگهای گوناگون و شبکههای نشانهای خاص پیچیده و پرشماری تشکیل شده؛ و سوم اینکه، ما چگونه از رهگذر نشانهها ارتباط برقرار میکنیم و دست به کنش میزنیم تا این قلمرو را به جهان فرهنگی جمعی و مشترکی بدل کنیم.
حوزه نشانهشناسی چنان وسیع و اهداف و روشهای آن به قدری متنوع است که به سختی میتوان آن را رشتهای واحد فرض کرد و شاید بهتر باشد نشانهشناسی را رویکردی روششناختی یا حوزهای میان رشتهای بدانیم که با رهیافتهای گوناگون به بررسی موضوعات مختلفی میپردازد؛ موضوعاتی که طیف بسیار وسیعی از پدیدهها از جمله متون ادبی، آثار سینمایی، اسطورهها، تحقیقات جنایی، ارتباطات انسانی و جانوری، علوم و فنون، و بررسیهای پزشکی را در برمیگیرند. از دانشهایی که با نشانهشناسی در ارتباط هستند زبانشناسی، فلسفه، جامعه شناسی، روانشناسی و زیباییشناسی را میتوان نام برد.
پیشینه پژوهشهای نشانهشناختی به دنیای باستان بازمیگردد. در نوشتههای فلسفی، منطقی، دستوری، پزشکی، و معرفتشناختی یونان باستان و نیز تأملات چینیها، هندیها، و مسلمانان میتوان اشارات بسیاری به سرشت و نقش نشانهها و دلالتهای آنها یافت. این آثار را اگرچه نمیتوان به معنای دقیق و امروزین کلمه آثاری نشانهشناختی خواند، اما بیشک نقش برجستهای در تاریخ تفکرات نشانهشناختی و پیریزی دانش نشانهشناسی داشتهاند. از جمله کسانی که پیش از آغاز نشانهشناسی بهعنوان یک رشته علمی و یک حوزه مستقل اندیشه بشری، آرایی را مطرح کردهاند، میتوان از افلاطون، ارسطو، فیلسوفان رواقی، قدیس آگوستین، و جان لاک نام برد. آرای افلاطون درکراتیلوس درباره رابطه طبیعی یا وضعی میان واژه و معنای آن، ونظریات ارسطو در منطق، ریطوریقا (بلاغت)، و بوطیقا (فنّ شعر) را شاید بتوان نخستین نمودِ تأملات نشانهشناختی دانست؛ رواقیون با صورتبندی و تدوین منطق گزارهها، نظامهای نشانهشناختی پیشرفتهای پی ریختند. قدیس آگوستین آموزه نشانهشناختی خود را از طریق تلفیق اندیشههای پیشین درباره نشانه و تفکرات زمان خود طراحی کرد و بهشدت بر فلسفه زبان دوران متأخر سدههای میانه تأثیر گذاشت. اما واژه “سمیوتیک” را نخستین بار جان لاک در اثر خود بهنام رسالهای در باب فهم بشری (۱۶۹۰) بهکار برد. وی سمیوتیک را در کنار فیزیک و اخلاق، جنبهای از علم میانگاشت که به ارتباط میان مفاهیم و نشانهها میپردازد و در واقع از نظر او نشانهشناسی معادل منطق بود (سجودی،۱۳۸۲: ۱۰۹-۱۱۰).
۱-۱-۴-۲- دیدگاهها
بهرغم تاریخ غنی تفکرات نشانهشناختی، نشانهشناسی معاصر اساسآ بر پایه اندیشههای دو متفکر یعنی فردینان دوسوسور زبانشناس سوئیسی، و چارلز سندرس پیرس فیلسوف و منطقی امریکایی، استوار شده است. در آغاز این سده، هر یک از این دو اندیشمند به طور مستقل و جداگانه درباره نشانهها و نقش و کارکردشان نظریههایی تدوین و عرضه کردند و سنگ بنای چیزی را گذاردند که امروزه “نشانهشناسی” خوانده میشود.
سوسور، که او را بنیانگذار زبانشناسی نوین میشناسند،همانطور که گفته شد در کتاب درسهایی در زبانشناسی عمومی (۱۹۱۶)، که مجموعهای از درس گفتارهای اوست که پس از مرگش به چاپ رسید، نوید شکلگیری علم نوینی را میدهد: “میتوان علمی را تصور کرد که به بررسی زندگی نشانهها در دلِ زندگی اجتماعی میپردازد. این علم میتواند بخشی از روانشناسی اجتماعی و به تبع آن بخشی از روانشناسی عمومی باشد و من آن را نشانهشناسی مینامم… نشانهشناسی به ما میآموزد که نشانهها از چه تشکیل شدهاند و چه قوانینی بر آنها حاکماند. از آن جا که این علم هنوز بهوجود نیامده نمیتوان گفت چه خواهد بود، اما حق حیات دارد و پیشاپیش جایگاه آن مشخص است” (سوسور،۱۹۱۶: ۳۳). اندیشهها و عقاید سوسور در باب زبان و نشانه زبانی بر زنجیره به هم پیوستهای از دوگانیها (مانند زبان / گفتار، دال / مدلول و همنشینی / جانشینی) استوار است که رویهمرفته، تصویری منسجم و نظاممند از نشانه زبانی بهدست میدهند. وی نخست از تمایز میان زبان و گفتارسخن میگوید. از نظر او، زبان نظامی است انتزاعی، خودسامان، و منسجم که خصلتهای اجتماعی و فرافردی دارد، حال آنکه گفتار، بازتابهای عملی، فردی، و متنوع زبان در کلام گویندگان متفاوت است. سوسور با تشبیه زبان به قواعد بازی شطرنج و گفتار به هر یک از بازیهای عملا انجام شده آن، این تمایز را روشن میکند و معتقد است که زبانشناسی تنها باید به بررسی زبان بپردازد (همان: ۳۰ـ۳۲). از نظر سوسور زبان مجموعهای از عناصر جدا و مستقل نیست، بلکه نظامی است متشکل از عناصری که با یکدیگر روابط متقابل دارند؛ عناصری که در چارچوب این روابط و بهواسطه جایگاهی که در کل نظام دارند، تعریف میشوند. در این راستا، هیچ عنصری فینفسه واجد ارزش و معنا نیست، بلکه تنها بهواسطه تقابل با دیگر عناصر موجود در نظام زبان ارزش و معنا پیدا میکند (همان: ۱۵۹-۱۶۲). مثلا نشانه زبانی “شور” در تقابل با نشانههای دیگر مانند “نور”، “کور”، “دور”، و “تور” معنادار میشود.
بهزعم سوسور، نشانه زبانی گوهری دوگانی دارد که یک سوی آن دال یا تصویر آوایی واژه است و سوی دیگر آن مدلول یا تصویر ذهنی و مفهومی آن. هیچ یک از این دو به تنهایی نشانه نیستند بلکه رابطه ساختاری متقابل و همبسته آنها که دلالت خوانده میشود، نشانه را بهوجود میآورد؛ رابطهای که اساسا دلبخواهی و قراردادی است و نه طبیعی، ضروری، و انگیخته. برای مثال نشانه “درخت” رابطهای است میان /deraxt/ یا تصویر آوایی آن و تصویر ذهنی یا مفهومی که از شنیدن آن در ذهن تداعی میشود. این رابطه بر اساس قراردادهای تاریخی و فرهنگی استوار شده است و به همین دلیل در زبانها و فرهنگهای گوناگون “درخت” بهنامهای متفاوتی خوانده میشود. چنانکه به فرانسوی آن را “arbre”و به انگلیسی “tree”مینامند (همان: ۱۰۰-۱۰۲). رابطه میان نشانهها نیز رابطهای دوگانی است و شامل روابط همنشینی و جانشینی میشود. رابطه همنشینی مبتنی است بر رابطه میان نشانههای حاضر در یک زنجیره زبانی مانند جمله. اما رابطه جانشینی مبتنی است بر رابطه یک نشانه زبانی حاضر در زنجیره کلام و دیگر نشانههای زبانی غایب اما مشابه که میتوانند در یک بافت معین جانشین آن شوند. برای مثال در جمله “مادر کتاب میخواند”، رابطه میان “مادر”، “کتاب” و “میخواند” رابطهای همنشینی است و رابطه میان “مادر” و واژههایی همچون “پدر”، “خواهر”، “زن” و “برادر” که میتوانند بهجای آن قرار گیرند رابطهای جانشینی است. به بیان دیگر، رابطه همنشینی رابطه مجاورت عناصر حاضر در کلام است و رابطه جانشینی رابطه مشابهت میان عنصر حاضر و عناصر غایب کلام (همان: ۱۷۰-۱۷۵). به این ترتیب، نشانهشناسی سوسوری با تأکید بر ویژگی دلبخواهی بودن نشانهها، و ارزش و نقش تمایزدهنده نشانهها در درون نظام زبان، و نیز رابطه همنشینی و جانشینی نشانهها عملا شالوده “نشانهشناسی آینده” را پیریزی کرد.
نشانهشناسی پیرس سمت و سویی متفاوت با نشانهشناسی سوسور دارد. پیرس در چارچوب اندیشههای منطقی و فلسفی خود به نشانه میرسد. در نتیجه، نشانهشناسی او با منطق و جهانشناسیاش یکی میشود و از این منظر، نشانه همه چیز را در برمیگیرد و همه ساحتهای واقعیت و هستی انسانی جایگاه کنش نشانهای میگردد. (سجودی،۱۳۸۲: ۴)
پیرس، برخلاف سوسور نه به خود نشانه، بلکه به فرایند تولید و تفسیر نشانهها یا نشانهپردازی توجه دارد و آن را در کانون نظریه نشانهشناختی خود قرار میدهد. نشانهپردازی مستلزم سه عنصر نشانه، مصداق و تعبیر است. فرایند نشانهپردازی نشانهها را با مصادیق پیوند میدهند. در این فرایند، نشانه “چیزی است که به جهتی و بهعنوانی، در نظر کسی، بهجای چیزی مینشیند” (همان: ۵).
در نتیجه، مشاهده میکنیم که نظریه نشانهشناختی پیرس مبتنی بر کنش و روابط سهگانی عناصر است و نمیتوان آن را به رابطه دوگانی موردنظر سوسور تقلیل داد.
علاوه بر این، فرایند نشانهپردازی، فرایندی بالقوه بیپایان است؛ زیرا تعبیر یا اندیشه تعبیرکننده، خود، یک نشانه است و به نوبه خود میتواند در کنار مصداق و تعبیری دیگر در رابطه سهگانی دیگری قرار گیرد و کنش نشانهای دیگری را ترتیب دهد (همان: ۳۸-۳۰). مثلا اگر گمشدهای در جنگل ستونی از دود ببیند، ممکن است زنجیرهای از دلالتها در ذهنش شکل گیرد. در اینجا دود میتواند نشانهای باشد که به سبب رابطهای که با مصداق آتش دارد، تعبیر وجود آتش را در ذهن فرد گمشده موجب میشود. به همین ترتیب، تصور وجود آتش، خود،نشانهای میشود که تعبیر آن برای او، حضور فرد یا افرادی است که در آن محل آتش افروختهاند؛ و باز در گام سوم، تصور حضور یک یا چند فرد، خود میتواند نشانهای باشد که تعبیر آن پیدا شدن راه نجات است. به این ترتیب، نشانهپردازی، بالقوه میتواند تا بینهایت ادامه پیدا کند.
پیرس، همچنین نظام بسیار پیچیدهای از سهگانیها تدوین میکند، که مبتنی است بر انواع روابطی که نشانه، مصداق، و تعبیر با یکدیگر برقرار میکنند. در میان این سهگانیها، سهگانیِ شمایل ، نمایه، و نماد، شناختهشدهتر از بقیه است و در آثار بعدی نشانهشناختی نیز بیشترین تأثیر را گذاشته است. این سهگانی برپایه رابطه میان نشانه و مصداق بنا شده است. در این چارچوب، شمایل، نشانهای است که رابطه آن با مصداقش برپایه شباهت است، مانند یک نقاشی تکچهره یا یک نام آوا . نمایه، نشانهای است که رابطهای مادی یا علّی با مصداقش دارد، مثل دود که نشانه آتش است، تب نشانه بیماری است و مانند ضمیرهای اشاره در حوزه نشانههای زبانی. واپسین عنصر این سهگانی نماد است که بر اساس قرارداد یا قاعده به مصداقش مربوط میشود و در واقع، منطبق است با