(همان، ۷۱۳) همچنین امیرخسرو دهلوی با استفاده از این اعتقاد ساده موجود درباره سپند سوزاندن برای دفع چشم زخم حسودان این چنین به زیبایی مضمون آفرینی کرده است: پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود «اسپند خوشبو و معطر، گیاهی گندزدا، دور کننده حالت تهوع از مشام انسان و از سوی دیگر به سبب خواص گیاهی خویش باورهایی را از جهت عقیدتی که کهن ریشه است، رقم زده که هنوز هم در بین عامه جایگاه خاص دارد و در دفع چشم زخم و شور چشمی آن را دود کنند.»(میهندوست، ۱۳۸۲، ۱۱۳-۱۱۲) زن زائو و چیزهای بدیمن «زیور گفت: غمش را مخور… همه کارهایت را خودم میکنم…. وقتی پایت سبک شد خودم در چادرت میایستم و نمیگذارم چیزهای بدیمن، مثل حشم و مرد خسته و مرد سوار به در چادرت بیاید. زنی که مهرههای زرد و سفید به یل خود بسته باشد نمیگذارم پا به چادرت بگذارد. گوسفندها و کُرهخرها را از دور چادرت دور میکنم. نمیگذارم چرمک به بچه بخورد.»(دولت…، ۱۳۶۸، ۸۵۳) به باوری عامیانه که البته این باور بیشتر متوجه مردم ایل میشود وجود حشم و مرد خسته و سوار را در کنار زن زائو بد میدانستند چون معتقد بودند که خستگی مرد سوار و مرد خسته به بچه سرایت میکند یا بیماری حشم به او منتقل میشود زنی که مهرههای زرد و سفید به لباس خود بسته بود نمیگذاشتند به طفل نزدیک شود چون اعتقاد بر آن بود که مهره زرد اشعهای از خود متصاعد میکند که برای طفل مضر است و این مهرهها باعث میشود که طفل به تاسه بیفتد. یعنی آنقدر گریه کند که نفسش بند بیاید. مثل الان که میگویند سنگ فیروزه اشعهای از خود خارج میکند که باعث علاج برخی از بیماری هاست. گوسفند هم ممکن بود ناقل بیماری باشد. به همین دلیل نمیگذاشتند به بچه نزدیک شود. کُرهخر را هم سمبل نادانی میدانستند و بر این باور بودند که نزدیکی آن به بچه باعث انتقال این صفت به بچه میشود. جلوگیری از چشم زخم با اعضای حیوانات «بلقیس نیز باید میگفت که افزون بر نسخه دعایی که از درویشی ستانده است، استخوان ستون فقرات جغد، موی یوزپلنگ و پوست خشکیدۀ کفتار میخواهد درون جلد چرمی جا بدهد و بر بازوی مارال ببندد. ایمن از چشم زخم.»(دولت…، ۱۳۶۸، ۸۵۷) عوام بر این باور بودند که اگر ستون فقرات جغد همراه با رقعه و کاغذ دعا بر بازوی زن باردار بسته شود شومی و بدیمنی از او و فرزندش دورمی شود. یوزپلنگ نیز نماد قدرت بود و میتوانست هر خطری را از خود دورکند موی آن را نیز با دعا همراه میکردند تا هیچ خطری زن حامله را تهدید نکند و فرزندش قوی و چالاک شود. و همچنین معتقد بودند که همراه داشتن پوست خشکیدۀ کفتار و موی آن باعث برآورده شدن آرزوها میشود. نحس و بدقدم بودن «این سید بدپا- قدم هم مثل روده به دست و پای من پیچیده.»(دولت…، ۱۳۶۸، ۱۱۱۵) «تو پایت را که به این دنیا گذاشتی، من مادرت را بی نفس کردم، بدپاقدم، تو من پیر کردی روزگار من از دست تو سیاه است.»(دولت…، ۱۳۹۱، ۱۳۴) باوری خرافی در بین عوام که وقتی اتفاق بدی میافتد شخص مربوطه را مقصر میدانستند و نسبت بدقدم، بدیوم و نحس بودن به وی میداند. مثلاً فرزندی که در بدو تولد مادرش را از دست میداد علت مرگ مادر را به وی نسبت میدادند و او را همیشه نحس و بدقدم میدانستند. بخشندگی و مهمان نوازی «ایلیاتی ما دوغاب کودکان خود بر سفرۀ از راه رسیده میگذارند، نان خود به او میبخشند بالاپوش خود بر خفتۀ او میکشد و گاه رفتن تا میدانی آنسوی محله بدرقه اش میکنند.»(دولت…، ۱۳۶۸، ۴۷۶) «نه! نمیگذارم. من نمیگذارم این وقت شب مهمان از خانهام پا بیرون بگذارد. برای من کسر شأن است. ننگ است. نمیگذارم!»(همان، ۱۳۴۴) «نادعلی، نگاه از دست و دهن قدیر برداشت. گناه بود اینکه لقمه مهمان را بشمری.»(دولت…، ۱۳۶۸، ۷۳۷) به طور کلی در دین اسلام و در آداب مهمان نوازی تاکید بسیار شده است. اما این آداب در بین مردم شدت و ضعف دارد. چنانچه در میان مردم ایل و روستا و به طور کلی بین عوام، مهمان از ارزش والایی برخوردار است و میزبان سعی میکند که به بهترین نحو از مهمان پذیرایی کند و وی را مورد اکرام قرار دهد تا جایی که از غذای خود میزنند و آن را جلوی مهمان میگذارند. در بزرگداشت مهمان در بوستان سعدی حکایتی است به این قرار: در روزگار حاتم طائی، حاتم اسبی داشت چون باد صبا تیزتک که در سرعت از برق پیشی میگرفت و باد به گرد پایش نمی رسید. وصف کرم حاتم و شهرت اسب او به سلطان روم رسید. سلطان به وزیر دانایش چنین گفت که فرستادهای نزد حاتم فرست که او به بزرگی و کرم معروف است تا اسبش را از او طلب کند و برایم بیاورد. فرستاده نزد حاتم رفت. حاتم چون مهمان را دید از برای گرامی داشت او اسبی بکشت. مهمان شب آنجا ماند و صبح پیغام سلطان روم را به حاتم داد. حاتم در حالی که پریشان بود انگشت حسرت به دندان گزید و گفتای بزرگوار چرا پیش از این نگفتی: