۴ نظریات نشانهشناسی
۲-۴-۴-۱ سوسور و نشانهشناسی
فردینان دوسوسور که از او به عنوان پدر زبانشناسی نوین یاد میشود، به مطالعه زندگی و حیات نشانهها در بطن زندگی اجتماعی میپردازد. در ابتدای کار، بین زبان (Longue) و گفتار (Parole) یعنی بین زبان به عنوان مجموعهای از علائم مشخص و وابسته بههم که نظام قوانین بر آنها حاکم میشود. (زبان به عنوان امر ارتباط تحقق یافته بین انسانها) تمایز قائل است. سوسور، ساختار زیرین قوانین و رمزگان را بخش اجتماعی زبان میدانست. بخشی که به علت ماهیت محدود و بسته آن، با دقت شبه قانونی علمی میتوانست مورد مطالعه قرار گیرد. وی بخش دوم زبان را – عمل گفتن فردی یا گفتار – به عنوان سطح زبان در نظر گرفت. سوسور معقتد بود نویسنده درباره اینکه چه بگوید، تصمیم میگیرد، اما نمیتواند تصمیم بگیرد، از این زبان استفاده کند یا نکند. (هال:۱۹۹۷)
از دیدگاه سوسور، زبان دستگاهی است از نشانهها که بیان کننده افکارند و از این رو با خط، الفبای کر و لالها، آیینهای نمادین، شیوههای ادای ادب و احترام، علائم نظامی و غیره سنجشپذیر است. هرچند فقط زبان، مهمترین این دستگاههاست. به این ترتیب میتوان دانشی را در نظر گرفت که به بررسی نقش نشانهها در زندگی جامعه میپردازد. (کالر، ۱۳۷۹: ۱۰۵)
سوسور الگوی «دو وجهی» یا دو قسمتی از نشانه ارائه میکند. از دید او نشانه تشکیل شدهاست از:
- دال، تصویر صوتی
- مدلول، مفهومی که دال به آن دلالت میکند، یا تصویر مفهومی.
در الگوی سوسوری، مدلول هم سازهای ذهنی است. «مرجع» یا آنطور که معمولاً گفته میشود «مصداق» در الگوی سوسوری از نشانه جایی ندارد؛ ارجاع به اشیای موجود در جهان خارج جایی در نظام زبان و فرایند دلالت از دیدگاه سوسور ندارد. مدلول برابر چیزی مادی در جهان خارج نیست، بلکه یک مقولهی مفهومی ذهنی است. نشانهها به مفاهیم دلالت میکنند و نه به چیزها و وقتی دربارهی چیزها صحبت میکنیم، در سطح مقولههای مفهومی آن «چیزها» با هم ارتباط برقرار میکنیم. پس از دید سوسور نشانه به کلی «غیر مادی» است و این ویژگی غیر مادی بودن معمولاً در شرحهای سردستی و سطحیای که از سوسور ارائه شده نادیده گرفته میشود. (سجودی، ۱۳۹۰: ۱۵)
در نظر سوسور نشانهها فقط بهعنوان بخشی از یک نظام قراردادی، کلی و انتزاعی معنا مییابند. تصور او از معنا به طور محض ساختاری و نسبی است، نه ارجاعی: اولویت به روابط داده شدهاست نه به اشیا. هیچ نشانهای به خودی خود دریافت نمیگردد، بلکه در ارتباط با دیگر نشانهها فهم میشود. هم دال و هم مدلول صرفاً به طور نسبی و در ارتباط با یکدیگر وجود دارند.(چندلر، ۱۳۸۷: ۴۷-۴۶)
نشانه دارای ارزشی «مطلق» که مستقل از بافت آن باشد، نیست. نشانه چیزی بیش از مجموع اجزا خود دارد. در حالی که معنا یا مدلول وابسته به رابطه میان دو جز نشانهاست. آنچه که سوسور «ارزش» نشانه میداند، وابسته به روابطهاش با دیگر نشانههای درون نظام است. (چندلر، ۱۳۸۷: ۴۹-۴۸)
با این که دال توسط کاربران به عنوان چیزی که بر مدلول «اشاره دارد» در نظر گرفته میشود، نشانهشناسان سوسوری عقیده دارند رابطهای ذاتی، مستقیم و بدیهی میان دال و مدلول وجود ندارد. سوسور بر اختیاری بودن نشانه و به ویژه اختیاری بودن رابطه میان دال و مدلول تأکید داشت. (چندلر به نقل از سوسور، ۱۳۸۷: ۵۱) تمرکز سوسور بر نشانهی زبانی بود و زبان را مهمترین نظام نشانهشناسی میدانست؛ برای او ماهیت اختیاری نشانه اولین اصل زبان است. (چندلر، ۱۳۸۷: ۵۱) زبانها در ارجاعشان به یک مصداق یکسان متفاوتاند. هیچ دال خاصی به طور «طبیعی» برای یک مدلول خاص متناسبتر از دیگری نیست.( چندلر، ۱۳۸۷: ۵۲)
باید به این نکته توجه داشت که در حالیکه رابطهی میان دالها و مدلولهایشان به شکلی هستیشناسانه اختیاری است (به سخن فلسفی اگرچه آنچه «سیاه» مینامیم «سفید» نام داشت و برعکس هیچ تغییری در هستی آنها و «در نظم چیزها» به وجود نمیآمد) اما نمیتوان گفت نظامهای دلالتی به طور جامعهشناختی و تاریخی نیز اختیاریاند. زبانهای طبیعی برعکس زبانهای ابداعی مثل مورس به شکلی کاملاً اختیاری به وجود نیامدهاند. طبیعت اختیاری نشانه آنرا از نظر اجتماعی «خنثی» یا از نظر مادی «شفاف» نمیسازد. برای مثال در فرهنگ غربی «سفید» در میان دالها از نقشی ویژه برخوردار است. (دایر به نقل از چندلر، ۱۳۸۷: ۵۸) حتی در مورد رنگهای چراغ راهنما باید گفت انتخاب رنگ قرمز برای فرمان ایست کاملاً اختیاری نبوده است، چون به نظر میرسد ارتباطهایی با وجود خطر داشته باشد. (چندلر، ۱۳۸۷: ۵۸)
سوسور به این نکته اشاره میکند که اگرچه « به نظر میرسد دال کاملاً آزادانه انتخاب میشود» از دیدگاه مجموعهای از زبانشناسان «دال بیشتر تحمیل میشود تا بهطور آزادانه انتخاب شود.» زیرا «زبان همیشه از گذشته به ما ارث میرسد» و کاربران «بدون هیچ انتخابی آنرا میپذیرند.» (سوسر به نقل از چندلر، ۱۳۸۷: ۵۸) اصل اختیاری بودن به این معنی نیست که میتوان هر دالی را به هر مدلولی نسبت داد. رابطهی بین دال و مدلول موضوع انتخاب فردی نیست؛ اگر اینطور بود ارتباط کاملاً مختل میشد. «افراد قدرت تغییر نشانه را در یک اجتماع زبانی ندارند.» (چندلر، ۱۳۸۷: ۵۸)
به اعتقاد سوسور، بقای هر ابزار بیانی که در یک اجتماع پذیرفته میشود به خاطر عادات جمعی یا یک قرارداد است، بدین ترتیب آن ابزار تبدیل به امری مشترک میشود. (چندلر، ۱۳۸۷: ۶۰)
به هر حال، با وجود اینکه نشانههای قرار دادی صرف مثل کلمات کاملاً مستقل از مورد ارجاعیشان هستند، میزان استقلال دیگر نشانهها که کمتر قراردادی باشند از مرجعشان کمتر است. با این وجود، چون ماهیت اختیاری نشانههای زبانی بدیهی است، آنهایی که الگوی سوسوری را پذیرفتهاند سعی میکنند، از این فرض اشتباه اجتناب کنند که نشانههایی که برای کاربرانشان طبیعی به نظر میرسند، معنایی ذاتی دارند و برای فهم آنها نیازی به هیچگونه توضیحی نیست. (کالر، ۱۳۷۹: ۵)
سوسور تأکید داشت که معنا از تمایزهای میان دالها ناشی میشود؛ این تمایزها خود بر دو نوعاند: همنشینی (چگونگی قرارگرفتن عناصر کنار هم) و جانشینی (چگونگی جایگزینی عناصر به جای هم). (چندلر، ۱۳۸۷: ۱۲۷) روابط همنشینی امکاناتی برای ترکیباند اما روابط جانشینی شامل مقایسه میان عناصر و قائل شدن تمایز بین آنها میباشد. همنشینی به روابط درون متنی به دیگر دالها که در متن وجود دارند مربوط است، در حالیکه جانشینی به روابط بینامتنی، به دالهایی ارجاع پیدا میکند که در متن غایب هستند. ارزش یک نشانه توسط هردوی این روابط تعیین میشود. (چندلر، ۱۳۸۷: ۱۲۷)
به این ترتیب نشانهشناسی سوسوری با تأکید بر ویژگی اختیاری بودن نشانهها و ارزش و نقش تمایزدهنده نشانهها در درون نظام زبان و نیز رابطه همنشینی و جانشینی نشانهها عملاً شالوده «نشانهشناسی آینده» را پیریزی کرد.
اما انتقادی که به سوسور وارد میکنند این است که سوسور به جنبههای رسمی زبان (شیوهای که زبان واقعا عمل میکند) توجه میکند، اما با این حال توجه سوسور به زبان ممکن است، بسیار منحصربهفرد باشد. توجه زیاد به جنبههای رسمی زبان، عدم توجه به ویژگیهای تعاملی و محاورهای زبان را در پی دارد.
۲-۴-۴-۲ پیرس و نشانهشناسی
تقریباً در همان دورانی که سوسور الگوی خود را از نشانه، نشانهسازی و روششناسی ساختارگرا را تدوین میکرد، در آن سوی اقیانوس اطلس چارلز ساندر پیرس، مشغول تدوین الگوی خود از نشانه، نشانهشناسی و طبقهبندی انواع نشانه بود. بر خلاف الگوی سوسوری نشانه که قالب «دوگانه خودبسنده» را داراست، پیرس الگویی سه وجهی را معرفی کرد:
- نمود: شکلی که نشانه به خود میگیرد که لزوماً مادی نیست.
- تفسیر: که نه تفسیرگر بلکه ادراکی است که توسط نشانه به وجود میآید.
- موضوع: چیزی که نشانه به آن ارجاع دارد.
پیرس برهمکنش میان نمود، موضوع و تفسیر را فرایند «نشانگی» مینامد. در الگوی پیرس چراغ راهنمایی که فرمان «ایست» را نشان دهد نشانهای است، شامل: نور قرمز چراغ راهنما در یک چهارراه (نمود)؛ توقف وسایل نقلیه (موضوع) و این فکر که چراغ قرمز نشان میدهد که وسایل نقلیه باید بایستند (تفسیر).
الگوی پیرس از نشانه شامل موضوع یا مصداق است که چنین چیزی مستقیماً در الگوی سوسور وجود ندارد. نمود در معنا شبیه دال سوسوری است و تفسیر معنایی شبیه مدلول دارد. البته کیفیت تفسیر بیشباهت به مدلول است: زیرا خود یک نشانه در ذهن تفسیرگر است. در نظر پیرس «یک نشانه، خطاب به کسی است، یعنی در ذهن آن فرد نشانهای معادل یا شاید یک نشانهی بسط یافته به وجود میآورد که ما آنرا تفسیر نشانه مینامیم. (چندلر،۱۳۸۷: ۶۱-۶۰) در جایی دیگر پیرس میافزاید: «معنای یک بازنمود ممکن است چیزی نباشد جز یک بازنمود دیگر». تأکید پیرس بر«نشانگی» به عنوان یک فرایند بود که به روشنی در تباین یا تأکید همزمانی سوسور بر ساختار قرار داشت. (پیرس به نقل از چندلر، ۱۳۸۷: ۶۲)
پیرس استدلال میکند که مفسران خود باید به نشانهها معنا بخشند. به نظر او، نشانه چیزی است که «به چشم کسی، از بعد معنای یک نشانه در داخل آن جاسازی نشده بلکه از تفسیر آن ناشی میشود. تفاوتی ندارد که یک الگوی دوگانه را بپذیریم یا الگویی سهگانه را. به هر حال نقش تفسیرگر باید به حساب آید چه در یک الگوی نشانهای باشد و چه به عنوان بخشی ضروری در فرایند نشانگی. در واقع هیچگاه نمیتوان کاربران نشانهها را از نشانهها و از ارجاعات نشانهها جدا کرد. (اسلس به نقل از سجودی، ۱۳۸۷: ۲۴)
یکی از موارد طبقهبندی نشانهها که هنوز به طور گستردهای در مطالعات نشانهشناختی به آن ارجاع میشود، طبقهبندی سهگانهای است که پیرس ارائه کرده است. پیرس خود این طبقهبندی را بنیادیترین تقسیمبندی نشانهها میداند. هاوکس در این مورد میگوید، طبقهبندی پیرس کمتر طبقهبندی «انواع متمایز نشانه» است و بیشتر «منشهای متفاوت» رابطهی بین نشانه و موضوع (ابژه) را از هم متمایز میکند.( هاوکس به نقل از سجودی، ۱۳۸۷: ۲۵)
پیرس مینویسد: سه نوع نشانه وجود دارد؛ نخست شمایلها؛ که تصوراتی از چیزهایی را که مینماید صرفاً از طریق تقلید تصویری آنها به دست میدهند. در این نشانهها رابطه نشانه و موضوعش مبتنی بر تشابه است. یعنی نشانه از برخی جهات شبیه موضوعش است. برای مثال میتوان از عکس، ماکت، استعاره و … نام برد. دوم نمایهها؛ که از طریق ارتباط فیزیکی با چیزها، به آنان دلالت میکنند. نشانههای طبیعی، نشانگان پزشکی، مواردی چون نمای ویدئویی، تلویزیونی یا صدای ظبط شده روی نوار را میتوان نشانه های نمایهای دانست. سوم، نمادها یا نشانههای عام، که از طریق کاربرد با معناهایشان پیوند یافتهاند. بیشتر واژهها از این نوعاند. در نمادها نشانه مشابه موضوعش نیست بلکه براساس رابطهای دلبخواهی یا کاملاً قراردادی به موضوع دلالت میکند، به عبارت دیگر این رابطهها را باید یاد گرفت، از جمله نشانههای نمادین میتوان به زبان به طور عام، علامتهای رمزی مرس و … اشاره کرد. (سجودی، ۱۳۸۷: ۲۵)
۲-۴-۴-۳ نشانهشناسی ساختارگرای بارت
رولان بارت بیش از هر چیز یک نشانهشناس ساختارگراست. او نیز همچون سایر ساختارگرایان به دنبال کشف قواعد زیربنای زندگی اجتماعی است. برای بارت این قواعد در حضور «اسطورهها» در پس امور روزمره زندگی معنا مییابد. (هارلند، ۱۳۸۰: ۸۱) از نظر بارت زندگی اجتماعی حامل منابع عظیمی از نشانههاست که اشاره به قواعد زیربنایی زندگی فرهنگی دارند و با تحلیل این نشانهها میتوان به معنای زیرینشان پی برد. بدینترتیب برای بارت، در زندگی اجتماعی آنچیزی که «بیان میشود» حائز اهمیت بود، نه آنچیزهایی که ممکن است وجود داشته باشند و معنای خودبهخودی اشیاء در واقع در انتخاب ما در نظامی نشانهای پیش از آنکه ارجاع به خودشان داشته باشند، به چیز دیگری اشاره دارند و این خصلت و ماهیت نشانه است. برای مثال در زندگی امروز آمریکایی «استیک» قطعه گوشتی است که تنها به خاطر خودش یعنی به جهت آثار غذاییای که دارد حائز اهمیت نیست، بلکه معنای فرهنگی یافته است و به قول بارت استیک نشانهای است از قدرت، سلامت و قبراق بودن، این قطعه گوشت معنای فرهنگی دارد. (هارلند، ۱۳۸۰: ۸۱-۸۲)
بارت با تکیه بر دستاوردهای زبانشناختی سوسور مهمترین نظریه در حوزه نشانهها را تدوین نمود. در نگاه بارت نشانهشناسی به طور عمده عبارت است، از شکلی از دلالت و معنای صریح.
در نظام نشانهشناسانه بارت، دال، معنا – شکل meaning-form خوانده مىشود. مدلول، مفهوم (concept) نامیده مىشود و به نشانه، دلالت (signification) اطلاق میگردد. بنابراین بارت فرمول مشهور سوسور یعنى دال/مدلول/نشانه را به این فرمول تبدیل مىکند: معنا – شکل/مفهوم/دلالت. در اینجا باید توجه کرد که نشانه نظام اول ، به دال نظام دوم بدل مىشود، دالى که خود متشکل از معنا و شکل است. مفهوم همان جایگاهى را در فرمول دوم دارد که مدلول در فرمول اول و نسبت دلالت با نشانه نیز از همین قاعده تبعیت مىکند. به همین روش مىتوان تا بىنهایت جلو رفت، یعنى از نظام نشانهشناسانه مرتبه اول (الگوى سوسور) شروع کرد و مدام پیش رفت تا به نظام نشانهشناسانه n رسید. (اباذری، ۱۳۷۷)
بارت الگوی سوسوری را به تنهایی ناقص و فقط در برگیرنده معنای صریح میداند که از معنای ضمنی نشانه ها غافل مانده است. معنای اشیاء و ابزارها در پاره ای موارد متضمن مراتب و شئون معنا شناختی و دلالتهای انتزاعی وسیع و پیچیدهای است که به روند های فرهنگی وابسته است. (ضمیران، ۱۳۸۲ :۱۵)
بنابراین هر واژه ای علاوه بر معنای تحت اللفظی و صریح، خود یک معنای ضمنی نیز دارد که هر دو در رابطه دال و مدلول پدیدار میشود که باعث تمایز دو نوع مدلول از هم می شود؛ مدلول صریح و مدلول ضمنی، معنا شامل هر دوی آنها میشود که در بافت و زمینه تعیین میشود.
نشانه خود میتواند به دلالت کننده تازهایی برای نشانه تبدیل شود. بارت این دلالت را نشانه مرتبه دوم میداند. چنین نشانهای خود به ارزشهای فرهنگی تازهای دلالت دارد که به میانجی تازهای برای نشانه که تداعی کننده جنبههای التزام فرهنگی است، تبدیل میشود. لباس در مرحله اول به عنوان پوشاکی برای محافظت از سرما به کار میرود، اما در مرحله بعد همین لباس بر پایگاه و موقعیت فرد در جامعه دلالت میکند که میتواند برای تشخیص جنبههای اجتماعی نظم اجتماعی، مثل تفاوتهای مقامی به کار رود. در اینجاست که نشانه مذبور دارای معنای ضمنی میشود.
در شکل گیری معنای ضمنی عواملی چون طبقه، سن، جنسیت و… دخالت دارند. بارت معتقد است فقط در سطوحی بالاتر از سطح معنای صریح است که میتوان به سطح رمزگان معنی ضمنی دست یافت. وی میگوید: «معنای صریح نخستین معنی نیست، بلکه وانمود میکند که چنین است. بر اساس این وهم، معنای صریح در واقع چیزی بیش از آخرین معنای ضمنی نیست.» (سجودی، ۱۳۹۰ :۱۰۲) طبق این دیدگاه معنای صریح به واقع خود نیز معنای ضمنی دیگری است و معنای صریح دیگر معنای طبیعی نخواهد داشت بلکه طی فرایند طبیعی شدگی به معنای صریح تبدیل میشود که باعث به وجود آمدن توهم یک معنای ناب حقیقی برای نشانهها میشود.
در نتیجه این تحلیل نمیتوان در عمل هیچ مرز قاطعی بین دو گونه معنی کشید و معنی همیشه با قضاوت ارزشی همراه است. در اینجا عبارت معنای صریح فقط اشاره به اجماعی همگانی دارد نه معنای حقیقی ناب.
در تحلیل های بارت از نشانه ها، دلالت های ضمنی و صریح نشانهها در واقع به صورت سطوح باز نمود یا سطوح معنی تحلیل می شوند. بارت می گوید: دیگر نمی توان به سادگی دال را از مدلول، امر ایدئولوژیک را از امر حقیقی جدا کرد. (سجودی، ۱۳۹: ۱۰۳) دال و مدلول بودن در این نگاه به سطح عملکرد و تحلیل بستگی دارد و آنچه که در یک سطح مدلول است ممکن است در سطح دیگری به دال تبدیل شود بنابراین دال ها شناورند.
چندلر در این مورد مینویسد: تغییر شکل دال در عین حفظ همان مدلول عامل تولید معناهای ضمنی بسیاری است. تغییر در سبک یا لحن میتواند معنای ضمنی بسیاری را به دنبال داشته باشد. (چندلر به نقل ازسجودی، ۱۳۹۰ :۱۰۸) از آنجا که معنای صریح و ضمنی هر دو متأثر از تنوعات اجتماعی فرهنگی و تاریخی است، دلالت ضمنی نیز حاصل عملکرد همین هاست که در طول زمان تغییر میکند.
بارت در مقاله «اسطوره در زمان» حاضر از یک نظام دلالتگر فزایندهای بحث میکند که در آن معانی اجتماعی، خود را به نشانهها مرتبط میکنند، دقیقاً بدانگونه که معانی ضمنی خودشان را به یک کلمه ضمیمه میکنند. این نشانهها به لحاظ فرهنگ غنی، خود در زنجیرهی دلالت پیچیدگی فزاینده و ویژگی فرهنگی، به دال نشانهی بعدی بدل میشود. (ترنر، ۱۳۸۸: ۱۰۷)
دلبستگی و علاقه خاص بارت در «اسطوره در زمانه حاضر» به شیوهای است که تداعیهای فرهنگی و معرفت اجتماعی، خودشان را به مدلولها منضم میکنند. او این پیوست و افزودهها را «اسطوره» مینامد. لیکن نه بدان معنا که آنها لزوماً نادرستاند بلکه بدان معنا که عملکرد آنها مانند اسطورههای جوامع بدویتر، «توضیح» جهان ما برای ما هستند. (ترنر، ۱۳۸۸: ۱۰۷)
ما معمولاً اسطورهها را با افسانههای کلاسیک در مورد خدایان و قهرمانان مربوط میدانیم. لوی استروس مردمشناس، اسطورهها را واسطهای میان طبیعت و فرهنگ میدانست. برای بارت اسطورهها ایدئولوژی غالب زمان ما هستند. (فیسک و هارلی به نقل از چندلر: ۱۳۸۷:۲۱۶)
عامه باورهایی را اسطوره میدانند که واقعیت ندارند، اما نشانهشناسان این واژه را الزاماً به این معنی بهکار نمیبرند. اسطورهها بیانگر و سازماندهنده شیوههای مشترک مفهوم سازی از چیزی در درون یک فرهنگ هستند. (سجودی، ۱۳۹۰: ۸۷)
نشانهها و رمزگان توسط اسطورهها تولید میشوند و در مقابل به بقای آنها کمک میکنند. برای بارت اسطورهها به عملکرد ایدئولوژیک طبیعیسازی کمک میکنند. (بارت به نقل از چندلر: ۱۳۸۷ : ۲۱۶) عملکرد آنها طبیعی ساختنِ واکنشهای فرهنگی به عبارت دیگر، غالب ساختن رفتارها، باورها و ارزشهای فرهنگی و تاریخی که کاملاً «طبیعی»، «عادی»، «خودآگاه»، «همیشگی» و مطابق «عقل سلیم» به نظر میآیند. و بنابراین عینی و «حقیقی» بهنظر جلوه دادن آنها در مقابل «بودن چیزها» است. به نظر بارت اسطورهها به تمایل ایدئولوژیک در نظام سرمایهداری کمک میکنند. او میگوید: «ایدئولوژی سرمایهداری فرهنگ را به سوی طبیعت سوق میدهد.» (بارت به نقل از چندلر، ۱۳۸۷: ۲۱۷)
بارت در باب نشانه به آثار ویژه آنها پرداخته است که مهمترین آنها از این قراراند:
یک. اثرجانشینی: یکی از بحثهای جذاب بارت که میتواند در تحقیقات اجتماعی و مطالعات فرهنگی کاربرد ویژهای داشته باشد، بحث او پیرامون «اثر جانشینی» نشانههاست. او از ایدههای پساساختارگرایی الهام میگیرد و عنوان میکند که در یک نظام زبانی، یا نظام فرهنگی که همچون زبان آرایش یافته است، میتوانیم شاهد «بازی دالها» باشیم. از نظر بارت میتوانیم در لانگ(نظام زبان) از دالی به دال دیگر رجعت کنیم. برای مثال از استیک به سلامت و قدرت، بارت استدلال میکند که این نوعی جانشینی، مانند جانشینیای است که براساس آن واژهای که در یک گفتار (پارول) بهخصوص بیان شدهاست (مثل استیک)، مقولهای کلی خود را در زبان (لانگ) فرا میخواند و برمیانگیزد.(مثل سلامت و قدرت). (هارلند، ۱۳۸۰: ۸۳) به عبارت دیگر، از منظر بارت، نشانهها ماهیتاً و بهطور بالقوه چند معنایی هستند و میتوانند بر معنای گوناگونی دلالت کنند. نشانهشناسی با معنای عمیقی سر و کار دارد. بارت خود از معنای سطح اول و سطح دو سخن میگوید. بهنظر بارت اسطوره یا ایدئولوژی عمدتاً در سطح معانی درجه دوم (ضمنی) و با آگاهی عمل میکند که متون یا کردارهای فرهنگی بهبار میآورند، اما به هر حال باید دانست که معنا ذاتی نیست، بلکه محصول نظام نشانههاست. مردم به عنوان مصرفکنندگان اسطورهها معنای برآمده از نظام نشانه را معنای واقعی امور میگیرند. (بشریه، ۱۳۷۸: ۷۹-۷۸)
برای بارت مهم آن است که این جانشین مانند رابطهای نیست که به موجب آن یک دال (استیک) به چیزی کاملاً متفاوت از خود به مفهوم مدلول یا انگاره گوشت ارجاع میکند، بلکه جانشینی از حال و هوای استیک به استیکبودگی، یعنی قدرت و سلامت ارجاع مییابد. (هارلند، ۱۳۸۰: ۸۳)
دو. اثر هالهای: بدین ترتیب با در نظر گرفتن اثر جانشینی در یک نظام فرهنگی که همچون نظامی زبانی تصور شدهاست که در آن نشانههای فرهنگی میتوانند ارجاع کننده معنا در درون نظام فرهنگی باشند، بارت از «اثر هالهای سخن میگوید. اثر هالهای درون جامعه زاده میشود و اشاره به معنا و مفهومی دارد که اشیاء در زندگی اجتماعی پیدا میکنند، بی آنکه ذاتاً دارای چنین معنایی باشند. برای مثال میتوانیم از اتومبیل مدل بالا که میتواند هالهای از خوشبختی و قدرت را به نمایش بگذراند، به همین ترتیب لباس، وسایل خانه، خود خانه، تحصیلات و … میتوانند در بردارنده هالههایی از خوشبختی، سعادت، قدرت و موفقیت باشند. بنا به تحلیل بارتی، انسانها در زندگی اجتماعی بر مبنای چنین هالههایی زندگی میکنند و تحت تأثیر این نشانههای اجتماعی هستند که هر کدام به آرزوها و آرمانهایی فراتر از خود اشاره و ارجاع دارند. (هارلند، ۱۳۸۰: ۸۷)
رولان بارت با تحلیل نشانهشناختی خویش در واقع میکوشد ایدئولوژی نهفته در پس اساطیر به عنوان فرهنگ را بر ملا سازد و معتقد است، اسطورههای فرهنگ تودهای امروز در خدمت تأمین منافع بورژوازی است. (بشریه، ۱۳۷۸: ۷۹)
شیوه تحلیل بارتی نشان میدهد که ما ممکن است به طور پیشین یا پسین تحت سلطه چیزی قرار بگیریم، «هاله» و «ایدهها» ممکن است، پیشاپیش تعیین کننده حتی بیواسطهترین علائق ما باشند. (بشریه، ۱۳۷۸: ۸۶)
خلاصه نظریات بارت این است که هر نشانهای علاوه بر معنای اولیه، دارای معنای ثانویه نیز هست و اسطوره زمانی آغاز میشود که این معنای ثانویه به عنوان چیزی طبیعی جلوهگر شود، نه چیزی مصنوعی و گذرا. خود بارت سعی میکند با توسل به عکس سرباز سیاهپوستی که به پرچم فرانسه با احترام سلام میدهد، این امر را روشن سازد. از نظر بارت معنای اولیه این عکس روشن است. سربازی به پرچم میهنش سلام میدهد. اما در معنای ثانویه آن است که اسطوره بودن این عکس نمایان میشود. هدف از این عکس آن است که نشان دهد، در فرانسه انسانهای سیاه و سفید تفاوتی با یکدیگر ندارند، در حالیکه واقعیت ضد آن است. بارت شگردهایی که بر مبنای آن اسطوره ساخته میشود، چنین بر میشمرد: مایهکوبی، محرومیت از تاریخ، شبیهسازی، این همانگویی، نه این و نه آن نگری، کمی کردن کیفیت و گزارش. (اباذری، ۱۳۸۰)
۲-۴-۴-۴ اکو و نشانهشناسی پساساختارگرا
اکو معتقد است که نشانهشناسی نباید مفهوم «نشانه» را به کارکردهای بسیار محدود آن در نظامی انتزاعی محدود کند. او برای آنکه بتواند تعریفی عملی از نشانه ارائه دهد که با برداشتی که از نشانهشناسی دارد (یعنی علمی که با کل فرهنگ انسانی سر و کار دارد) انطباق داشته باشد، لازم است، شرحی از ساختار نشانه در نظریه رمزگان ارائه کند و در همان حال نشانه را از الگویی صرفاً زبانشناختی برهاند. (سجودی، ۱۳۹۰: ۳۲) وقتی رمزگان عناصر نظام انتقال دهنده را به عناصر نظام انتقال داده شده تخصیص میدهد، اولی به بیان دومی و دومی به محتوای اولی بدل میشوند. نقش نشانهای زمانی پدید میآید که بیانی با محتوایی مرتبط میشود، و هر دو عناصری که به این ترتیب بههم پیوند خوردهاند، «عوامل نقشی» چنین پیوندهایی هستند. (سجودی، ۱۳۹۰: ۳۲) اکو به کلی نشانه را به مفهوم کلاسیک آن نفی میکند و از وجود پدیدهای پویاتر، و همچنین ناایستا و گذرا به نام «نقش نشانهای» سخن میگوید. (سجودی، ۱۳۹۰: ۳۵)
اکو بر فرایند خلق معنا به این صورت مینگرد: رمزها و ریزرمزها در چارچوب کلی دلالتهای فرهنگی به پیام تحمیل میشوند. همین دلالتهای فرهنگی هستند که مایملک گیرنده پیام، یعنی مواضع ایدئولوژیکی، اخلاقی، مذهبی، نگرشهای روانی، سلیقه و نظامهای ارزشی او را تشکیل میدهد. (آسابرگر، ۱۳۸۳: ۴۹)
اکو چنین میگوید: اگر بتوان از نشانهها برای گفتن حقیقت استفاده کرد، میتوان از آنها برای دروغ گفتن هم استفاده کرد. چراکه اگر نتوان چیزی را برای دروغ گفتن بهکار گرفت، از آن نمیتوان برای گفتن حقیقت هم استفاده کرد. اصلاً نمیتوان از آن برای گفتن چیزی استفاده کرد. (بشیریه، ۱۳۷۹: ۷۶)
امبرتو اکو زبان را آنچیزی که میداند که در طول حیات بشری، قدرت در آن تثبیت میشود. وی با اذعان به اینکه زبان یقیناً نوعی الگوی قدرت هست، مینویسد: «زبان که عالیترین دستگاه نشانهشناختی یا نظام نمونهساز اولیه است، الگویی است برای دیگر نظامهای نشانهشناختی که در فرهنگهای مختلف به عنوان ابزار قدرت و معرفت مستقر میشوند. (اکو به نقل از مهدی زاده، ۱۳۸۷ : ۴۶)
اکو سهگونه از حاملهای نشانه را فهرست کردهاست و قابل توجه است که تمایز میان آنها نسبتاً به شکل مادیشان وابسته است:
- نشانههایی که در شمار فراوانی از موراد (کاملاً مثل هم) وجود دارند. (مانند یک کلمه چاپ شده یا تعدادی از یک مدل ماشین با رنگ یکسان)
- نشانههایی که بر طبق یک نوع ساخته شدهاند اما از نظر موردی دارای کیفیتی قطعی از یکتایی مادی هستند. (مانند یک کلمه که کسی بر زبان میآورد یا مینویسد)
- نشانههایی که فقط یک مورد در نوعشان وجود دارد یا نشانههایی که از نظر نوع و مورد یکساناند. (مانند یک نقاشی رنگ روغن خاص یا لباس عروسی پرنسس دیانا) (اکو به نقل از چندلر، ۱۳۸۷: ۸۲)